علی جونمعلی جونم، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
آویسا جونمآویسا جونم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

فرشته های خونمون علی و آویسا

لالایی های نی نی کوچولو

پسرپسر قند و عسل...پسرپسرکاکل به سر...   مامانی قندعسلم یادته لالایی هایی که مامان برات میخوند... هنوزم که هنوزه وقتی ناراحت میشی و گریه ات میگره میگی : مامانی برام لالایی بخون آروم بشم... لالا لالا گل عناب شده مهتاب چراغ خواب ماهی خوابیده توی آب نیلوفر هم توی مرداب نی نی کوچولوی ما هم  داره میخوابه تو خونه مامانش زیر نو ماه براش لالایی میخونه لالا لالا نی نی لالا که وقت خوابته حالا ببین پلکات چه سنگینه نمیتونه بیاد بالا خوابهای خوب و خوش دارن میان از اونور دنیا خواباتو خوب تماشا کن  برای ما ...
23 اسفند 1393

علی جون در مراسم شیرخوارگان حسینی

با پسر نازم رفتیم به مراسم شیرخوارگان حسینی و علی اصغرش کردیم... فدای دل شکسته ی رباب فدای طفل 6 ماهه امام حسین... خدایا به حق طفل 6 ماهه امام حسین(ع) و  مادر بزرگوارش  حضرت فاطمه ی زهرا (س) بچه هامونو سالم و صالح قرار بده...آمیـــــــــــــــــــن   ...
19 اسفند 1393

ویلای باباجون

ما به اینجا میگیم ویلای خودمون.. .   اصلش خونه سازمانیه باباجونه که لب دریاست..کلی فضای سبز تو محوطه ی بزرگش داره و منظره زیبایی از دریا.. یه ساحل زیبا و خلوت و تقریبا تمیز که کنارش یه رودخونه داره که به دریا میریزه... معمولا تعطیلات و سیزده بدر با هم میرفتیم اونجا..از فعل گذشته استفاده میکنم چون از وقتی باباجون بازنشسته شده دیگه نداریمش یه خونه ی حدود 90 متری با امکانات اولیه که احتیاجات ما رو براورده میکرد..اونجا همیشه بساط کبابمون براه بود... این هم یه کباب کوبیده مخصوص که بابایی زحمتشو کشیده و دایی جون هم کمکش کرده     هر وقت دلمون از خونه های آپارتمانی میگرفت و هو...
19 اسفند 1393

ختنه شدن علی

علی جونم 23 روزش بود که ختنه اش کردیم ..مامانی و علی الان دو هفته ست خونه مامان جون باباجونن.. بابایی میخواست بره تهران..اولش قرار بود ما هم باهاش برگردیم اما تصمیم گرفتیم حالا که اینجاییم پسرمونو ختنه اش کنیم..تا واسه مامانی راحتتر باشه..بالاخره اینجا بچه اذیت بشه بقیه هستن تا به مامان کمک کنن.   حالا ختنه هم داستانی شد واسه خودش.... همون روز گشتیم یه دکتری پیدا کردیم که سنتی ختنه میکرد..اولش نظرمون رو حلقه بود اما وقت کم داشتیم و بابایی باید برمیگشت تهران..واسه همین رفتیم سراغ اولین دکتری که مامان جون معرفی کرد. پسرم واسه جراحی نباید شیر میخورد واسه همین خیلی زود گشنش شد.. مامانی فدات بشه عزیز...
12 بهمن 1393

اولین سفر به مشهد مقدس

شهریور سال 1391 دقیقا یه ماه بعد از سفر همدان کرمانشاه امام رضا ما رو طلبید... علی جونم برای اولین بار مشرف شد به مشهد مقدس...یعنی 7 ماهگی این بار هم با عمو و عمه ها رفتیم..یه هتل آپارتمان گرفتیم ...چون آشپزخونه تو هتل داشتیم میتونستم برای علی جونم غذاهای خوشمزه آماده کنم واسه همین پسرم تو این سفر سرحالتر بود و مامان هم کمتر خسته شد..   این هم اولین زیارت علی آقا..یا مشهدی علی     ...
12 بهمن 1393

سفر به همدان و کرمانشاه

سلام اصل اصلشو بخواین اولین سفر علی جون وقتی انجام گرفت که مامانی اونو باردار بود.. مامانی علی جون رو 4 ماهه باردار بود که با خانواده ی بابایی رفتیم اردبیل خیلی خوش گذشت ولی خب علی نبود عکسی هم  نداریم بذاریم   ولی سال بعدش رفتیم همدان و کرمانشاه با همون اکیپ قبلی  ولی اینبار علی جونم حضور فعال داشت.. خیلی سفر خوبی بود ولی خب با یه بچه کوچیک 6 ماهه کمی مامانی و بابایی نسبت به سفر قبلی خسته تر بودن دیگه... اولش رفتیم غار علیصدر ...مامانی دومین بارش بود ولی بازهم خیلی خوش گذشت.. علی جون در سفر به همدان و کرمانشاه  6 ماهش بود علی جون تو گنجنامه همدان با آبشارش عکس انداخته..مامان فداش &...
29 دی 1393

سفر به شمال سرزمین مادری

  اولین سفر رسمی پسر کوچولوم به شمال تو سه ماهگی انجام گرفت... البته هفته های اول تولد من و علی حدود یه ماهی خونه ی مامان جون و بابا جون موندیم تا علی جون یه ماهش که شد برگشتیم تهران خونه خودمون...اما دو ماه بعدش واسه تعطیلات عید برگشتیم شمال..که شد اولین سفر پسرکم اینجا روز سیزده بدره که با خونواده ی بابایی رفتیم خونه سازمانی باباجون که لب دریا بوده... علی جونم اولین باره دریا رو میبینه.. اینجا هم علی جون با دخترعمو فاطمه که 6 ماهشه عکس گرفتن     بعدش هم رفتیم باغ باباجون....اونجا هم علی جون تو فضای باز کلی عکس انداخت   ...
29 دی 1393